""
منشی بلفنی

به سایت ما خوش آمدید!

امیدوارم لحظات خوبی داشته باشین

پیرمرد عاشق

  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/romantic-flowers.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/be-sooye-to-miayam.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Girl-Boy.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/Beautune.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/bargard.jpg
  •  http://bo3e.com/wp-content/uploads/eshgh-vagheyi.jpg


تبلیغات


امکانات





ابزار زیبا سازی

شبنم
یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:پیرمرد عاشق,

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من
 

میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم.


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید

....

شبنم
شنبه 20 ارديبهشت 1393برچسب: داستان واقعی وصال از سارا خانم,

 

داستان واقعی وصال از سارا خانم

چهارده سالم بود که یه داستان عاشقانه ی بلند شروع شد...
 
اوایل از اینکه با پسری دوست شم بیزار بودم...اما نمیدونم این یقینا خواست سرنوشت بود که من با محمد آشنا شم.. اون موقع محمد فقط هفده سالش بود..
اما یه پسر پخته ی خوبو با شخصیت از یه خانواده ی متدین.
چند ماهی با هم دوست بودیم.یه دوستیه پاک پاک....اون موقعا همه چی پاک تر از الان بود...
هر روز بیشتر وابسته ی هم میشدیم.
 

بقیه داستان را در ادامه مطلب بخوانید

شبنم
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:عشق واقعی,

يك بار دختري حين صحبت با پسري كه عاشقش بود، ازش پرسيد چرا دوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟ دليلشو نميدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داري؟ چطور ميتوني بگي عاشقمي؟

من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت كنم ثابت كني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي، صدات گرم و خواستنيه، هميشه بهم اهميت ميدي، دوست داشتني هستي، با ملاحظه هستي، بخاطر لبخندت،دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكي كرد و به حالت كما رفت پسر نامه اي رو كنارش گذاشت با اين مضمون عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا كه نميتوني حرف بزني، ميتوني؟ نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم گفتم واسه لبخندات، براي حركاتت عاشقتم اما حالا نه ميتوني بخندي نه حركت كني پس منم نميتونم عاشقت باشم

اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره عشق دليل ميخواد؟ نه!معلومه كه نه!! پس من هنوز هم عاشقتم عشق واقعي هيچوقت نمي ميره اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره
"عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم "ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم "سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه


شبنم

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت
از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی
...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت
دارم

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی
انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت
دارم
..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی
و

گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی
اگه راستی راستی دوستم داری

.
بعد از
کارت زود بیا خونه

وقتی
40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم
ولی الان وقت اینه که بری

تو
درسها به بچه مون کمک کنی

وقتی
که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می
بافتی

بهم
نکاه کردی و خندیدی وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند
زدی
... وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی
که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای
من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو
دوست داری
..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که
منو دوست داری

شبنم
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:مزار,

روسری اش را جلو کشید و موهای سیاه و براقش را زیر آن پنهان کرد ، رو کرد به جوان و با ذوق گفت : چه حلقه ی قشنگی !!! نگاه کن ، اندازه انگشتمه ، فکر نمیکردم اینقدر خوش سلیقه باشی ؟! یکدفعه لحن صدایش عوض شد ، انگار چیزی یادش آمده بود ؛ آرام گفت : پدرم نامه هایت را دید ، حالا دیگر همه چیز را میداند. اما تو نگران نباش ، گفت باید با تو حرف بزند. اگر بتوانی خودت را نشان بدهی و دلش را به دست بیاوری حتما موافقت میکند. دل کوچک و مهربانی دارد.
من که رفتم ، دسته گل را بردار و به دیدنش برو ، راحت پیدایش میکنی … چند قطعه آنطرف تر از تو ، کنار درخت نارون ، مزارش آنجاست …

شبنم
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:دختر و پیرمرد,

فاصله
دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای
سنگی
.
پیرمرد از دختر پرسید
:
-
غمگینی؟
-
نه .
-
مطمئنی
؟

-
نه .
-
چرا
گریه می کنی ؟

-
دوستام
منو دوست ندارن
.
-
چرا
؟

-
جون قشنگ نیستم
.
-
قبلا اینو به تو گفتن ؟
-
نه .
-
ولی تو
قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم

.
-
راست می گی ؟
-
از ته قلبم آره
دخترک
بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد
.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را
باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
!!!

شبنم
جمعه 29 شهريور 1392برچسب:داستان خودکشی عاشقانه,


?زن نامه‌ای از طرف شوهرش دریافت کرد. دو سال از زمانی که
مرد دیگر دوستش نداشت و او را ترک کرده بود می‌گذشت. نامه از یک سرزمین
دور آمده بود.
?«اجازه نده بچه توپش را به زمین بزند. صدای آن قلب مرا می‌شکند.»
?زن توپ را از دختر نه ساله‌اش گرفت.
?دوباره نامه‌ای از طرف شوهر آمد. این یکی از پستخانه‌ی دیگری بود.
?«بچه را با کفش به مدرسه نفرست. من می‌توانم صدای پای او را بشنوم. این صدا قلب مرا می‌شکند.»
?زن به جای کفش، صندل‌های نرم پای بچه کرد. دختر گریه کرد و دیگر حاضر نبود به مدرسه برود.
?یک بار دیگر نامه‌ای از طرف شوهر آمد. فاصله‌اش با نامه‌ی گذشته یک ماه بیشتر نبود اما دست خط مرد به نظر زن خیلی قدیمی آمد...

درادامه مطلب بخوانید...

شبنم
پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:داستان کوتاه خنده دار,

زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و فنجانی قهوه‌ می‌‌نوشید پیدا کرد …

درادامه مطلب

شبنم
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:راه و رسم عاشقی,


من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد.  می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم  باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه  خواندمش حاضر شد..
درادامه مطلب بخوانید ...

شبنم
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:داستان عاشقانه,

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی

میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك

خیره شد و داد زد:

ادامه را درادامه مطلب بخوانید...



صفحات:

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد